طراوت صبح

سلام خوش آمدید

۲ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

یه موقعایی تو زندگی پیش میاد که احساس می کنی همه چی در هم گره خورده و تو فقط می شینی و نظاره می کنی که چرا اینطوری شده. کجای راه رو غلط رفتم.
بچه ها دعواشون شده و تو حرفات اثری نداره روشون. اتاق ها بهم ریخته س و چند بار تذکر دادی به بچه ت که مرتب کنه ولی بی فایده بود. قراره شب مهمان بیاد اونم شام و تو حال و حوصله مهمان داری نداری. همسرت بیماره و سرمای شدید خورده باید آبمیوه درست کنی، سوپ آماده کنی و دمنوش بهش بدی . سرو صدای بچه ها اجازه نمیده اون استراحت کنه و باید کاری کنی محیط خونه آروم بشه. 

اینجاست که احساس درماندگی شدید می کنی. به خودت میگی آخه چه مدیری هستم که نمی تونم از پس چهار تا آدم بر بیام. 
اولین کار اینه که یه نفس عمییییییییییق بکش. بعدم به خودت بگو توانایی من خیلی بیشتر از اینهاست. اگر نبود این جایگاه رو خدا بهم نمی داد. خدا بهم سلامتی جسم و عقل داده باید پاشم. بعدم به کمک دانش اندک روانشناسی که داری یا محبت مادرانه سعی کن بین بچه ها آشتی بدی و با صمیمی کردن جمعشون مثلا اضافه کردن خوراکی و میوه ، به یادشون بیاری که خواهر برادرن :)) خب این که حل شد میری به همسر میرسی و دمنوش و آبمیوه میدی بهش تا قوت بگیره و ویروسها ازش دور بشن. بعدم یه چایی برای خودت دم می کنی و با یک شیرینی خامه ای که ته یخچال قایمش کرده بودی ، روزت رو می سازی و به خودت انرژی تزریق می کنی. حالا نوبت پخت و پزه. چه خوبه یه مدل غذا درست کنی و یه مدل سالاد. غذایی که مهمانت دوست داشته باشه. سعی کن همیشه چیزهایی از قبل نیمه آماده داشته باشی تو فریزر. مثلا من همیشه لپه یا حبوبات پخته یا مرغ یا گوشت های برش برش شده دارم یعنی می تونم در عرض نیم ساعت آش کشک یا برنج ته چین درست کنم مثلا لوبیا پلو یا رشته پلو . اینها کمکت می کنه در عرض کمترین زمان ،غذایی خوشمزه درست کنی. حالا یکم به خودت برس و زیباتر بشو و دوباره برای بچه ها میوه ای چیزی ببر مشغولشون کن یکی دو تا جک تعریف کن براشون و شوخی کن و فضاشون رو شاد کن. 
گاهی شاید به همین راحتی که میگم نباشه ولی مطمئنا صبر چاشنی اکثر زمانهای سخته. صبر و توکل به خدای مهربان که منشاء بی نهایت مهربانی ست. 

  • صبا کریمی

غذا رو آماده کردم.آشپزخونه رو تمییز کردم و به خونه سرو سامون دادم. تو آینه نگاهی به خودم کردم موهامو مرتب کردم یکی دو تا گیره زدم بهشون و یه تغییری دادم به ظاهرم. اعضای خانواده رو صدا کردم و غذا رو بهشون دادم. خوردن و تشکر کردن و بعدم هر کی رفت پی کار خودش . دخترم که امتحان داشت رفت سراغ درسش و آقای همسر هم رفت سراغ گرفتاری های ذهنی و کاری خودش و رفت سر وقت لپ تاپ. پسر کوچیکم رفت سراغ بازی. من موندم و یه آشپزخونه و بازم ظرفای کثیف که همدم خستگی های من بودن. یه لحظه نشستم فکر کردم کجای این زندگی هستم؟ اگر نباشم مشکلی پیش میاد؟ اگر حضور من نباشه خللی به کار بقیه وارد میشه؟ 

شاید این حرف دل خیلی از خانوما بخصوص خانومای خونه دار باشه . قبل از هر چیز وقتی وارد یک زندگی می شیم و بعنوان یک خانوم خانه دار قبول مسئولیت می کنیم و بعدشم بعنوان یک مادر، یک سری فداکاری هایی باید بکنیم و یک سری چیزها رو باید قربانی چیزهای دیگه بکنیم. یعنی شاید آزادی من کم شده باشه و مسئولیت های من چند برابر ، ولی در عوض این فداکاری ، یک معامله ای با خدا کردم و اگر این رو قبول نداشته باشم مطمئنا زندگی به چالش می خوره. همیشه اونطوری که انتظار داریم پیش نمی ره. یه وقتایی اینقدر مرد خانواده درگیر مسائل مختلف کاری هست که شاید حتی یادش بره تشکر کنه بابت چیزی ( البته برای من خیلییی کم پیش اومده که یادش بره) ولی بازم اگر این اتفاق بیفته نباید خودمو سرزنش کنم . چون اونی که باید منو ببینه می بینه و همه این رفتارها و کارهام رو می بینه و خوشحال میشه. من نقش اول داستان خدا هستم. یعنی خدا روم حساب ویژه ای باز کرده. اونه که با عشق منو می بینه و منم باید با عشق حواسم بهش باشه. 
اگر می بینید که اعضای خانواده گاهی اوقات یادشون میره تو جمع کردن سفره یا نظافت کمک کنن بخاطر اینه که دغدغه هاشون شاید زیاد بوده، شاید چون احساس وظیفه آنچنانی نمی کنن که مثلا بعد از مدرسه و اومدن به خونه باید کمک کنن. شاید منم باید حق بدم که دخترم خسته س و شاید با دوستش بحثش شده یا امتحانشو خوب نداده یا هر چیز کوچیک و بزرگ دیگه . شاید همسرم نگران مسئله ای هست و یه مشکلی تو کارش به وجود اومده.وظیفه من آماده کردن خانه بعنوان مأمنی است برای آرامش بقیه خانواده. البته همیشه اینطور نمی مونه. بعدش یادشون میاد که کمک نکردن و میان دست بوسی ( حتماااا) 
نکته: اگه این مسأله همیشگی شده ، یه نقصی در مدیریت خودت داری. نحوه مدیریت کردنت رو با اصول روانشناسانه تغییر بده وگرنه که اگه قرار باشه صفر تا صد همه کارهای خونه رو انجام بدی پنج سال دیگه چیزی ازت نمی مونه که .از همون اوایل سن بچه ها باید بهشون یاد داد در کارهای خونه کمک حال مادر باشن. یعنی یه بچه پنج ساله باید بدونه که وقتی آب خورد لیوانش رو بذاره روی کابینت و توی اتاق رهاش نکنه. این نکات در ظاهر ساده س ولی در آینده اثر چند برابری داره. بعله !!


 

  • صبا کریمی